وب است و سکوت است و خاک است و من...!

بعد از چهارسال دوباره گذرم به این محله افتاد...

سکوت مرگباری بر فضای وبلاگ حاکم است...

فقط صدای زوزه ی باد شنیده می شود...

و تنها چیزی که به چشم می خورد، بوته ی خاری است که خود را به دست باد سپرده...

حس آخرین انسان باقی مانده از نسل بشریت را دارم که به امید یافتن اثری از حیات، وارد شهری زامبی زده شده...

اگر هنوز کسی زنده است، اعلام وجود کند!!! 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۷/۱۰/۲۲ساعت 18:53  توسط  سعید ترشیزی  | 

عیدتان مبارک...

امیدوارم سالی سرشار از لبخند داشته باشید...

 

 

 

الکی... مثلا ما عید داریم!

 

امسال همه عید ندارند... شما چطور؟! البته همه ی همه که نه... آن 30درصد دهک های بالابالای جامعه که قرار بود یارانه شان قطع شود ولی هنوز نشده ممکن است یک نیمچه عیدی داشته باشند ولی بقیه مردم که همچون بیگلی بیگلی در زیر بار گوریل انگوری تورم گرفتار شده اند عید ندارند یعنی خودشان را به آن راه می زنند تا عید بیاید و برود چون عید هزینه دارد... هزینه پول لازم دارد... رسیدن به پول هم رابطه می خواهد؛ از آن رابطه ها... مثل رابطه با خاوری چیزی؛ البته نه از آن خاورها که همگام با شیر سماور در ارتباط مستقیم با داور است بلکه خاوری که با خاوری از پول خاورمیانه را به مقصد کانادا ترک کرد. پس اگر ارتباطی با خاوری و انحرافی و دولتی و مجلسی و محتکر و مختلس ندارید، شما هم عین ما امسال عید ندارید.

 البته از دیرباز فکر و اندیشه ایرانیان آنقدر خوب عمل کرده که نه تنها در راه سوء بلکه گاهی در راه خیر هم به دادشان رسیده؛ پس شمای ایرانی! اگر کمی فکرتان را به کار بیندازید می توانید با کاهش هزینه های عید، امسال هم ادای عید داشتن را درآورید و بگویید: «الکی... مثلا ما عید داریم»!

به طور مثال آجیل عید متشکل از تخمه با یکسری مغوز(!) مثل مغز پسته و بادام و فندوق است که می شود آن مغوز که فرعیات است را فاکتور بگیرید و بچسبید به اصل که تخمه است. تخمه را هم لازم نیست از آجیل فروشی بخرید چرا که فقط کافی است یک ماه قبل از عید یک عدد تخمه را در باغچه ای گلدانی جایی بکارید و یک پارچ آب حرامش کنید تا گیاه آفتابگردان از آن بروید و تخمه دهد، بعد تخمه ها را جدا کرده، با مقادیری آب و نمک تفت دهید و به عنوان آجیل عید بگذارید جلوی میهمانان تا تقّ تق بشکنند و حالش را ببرند. در خصوص میوه عید هم که از مقوله های کمرشکن می باشد فقط لازم است تغییری جزئی در نوع میوه بدهید یعنی شما بروید میوه تان را بخرید ولی خدا که فقط پرتقال و سیب و موز را خلق نکرده، حتما از اوضاع اقتصادی این روزهای مملکت ما خبر داشته که زالزالک را هم آفریده و قاطی میوه ها جا زده پس بروید زالزالک بخرید و بگذارید جلوی میهمانان. هم میوه است و هم در بدترین حالتش اگر میهمان خیلی پررو و گشنه باشد و به جای یکی دوتا، یک مشت بردارد، باز هم به اندازه یک قاچ سیب هزینه از جیبتان نرفته است. می ماند شیرینی و شکلات عید که راه برون رفت از این بحران را هم باید در متون عرفی قدیم این مرز و بوم جستجو کرد. در گذشته رسم بر این بود که وقتی خانواده دختر پول نداشت جهیزیه جور کند یا پسر و خانواده اش خرج عروسی را جور نکرده بودند به بهانه مردن پدر بزرگ، خان عمو یا یکی از بزرگان فامیل، مجلس عروسی را عقب می انداختند تا پول از یک جایی برسد، حالا شما هم با بهره گیری از این ترفند می توانید به بهانه فوت ننه بابای همسایه بغلی تان و با این استناد که اگر او شما را شیرینی و شکلات به دست می دیده دلش می شکسته و دلخوری پیش می آمده، خودتان را از خرید این قبیل تنقلجات هم معاف دارید.

مخلص کلام اینکه امسال یا عید ندارید و یا الکی... مثلا عید خواهید داشت! 

 

چاپ شده در ماهنامه سپیده دانایی

+ نوشته شده در  ۱۳۹۳/۱۲/۲۹ساعت 21:53  توسط  سعید ترشیزی  | 

خط قرمز [بووووووق]

خط قرمز 

خط قرمز خطی است [بوووووق]... خط قرمز [بوووق]... خط [بووق]... آقای محترم! سانسورچی عزیز! ای ادوارد دست قیچی! ای کاتر! ای رطب خورده که منع رطب می کنی (اشاره به سانسورچی صداوسیما که خودش 18+ ها را آینه آینه می بیند ولی نمی گذارد چیزی به ما برسد)! من به خطوط قرمز سیاسی کاری ندارم فقط میخوام خط قرمز رو تعریف کنم. خط قرمز خطی است فرضی که کره زمین را به دو نیمکره شمالی و.... این که تعریف خط استوا بود! البته فرقی ندارد، خط استوا هم یک نوع خط قرمز است چون زمین را به دو نیمکره تقسیم می کند که تا توی ولایت خودت از یکسری خطوط قرمز عبور نکنی، لاتاری و گرین کارت و ویزا شینگن و اینجور چیزها نصیبت نمی شود که بتوانی سالم برسی آن ور خط. حالا می رویم سر بحث خودمان.... خط قرمز خطی است [بوووووووووق]... ((مسئول واحد سانسورینگ خطوط قرمز مملکتی، شاخه مطبوعات: ببخشید... حواسم نبود که شما به خط قرمزهای سیاسی کاری نداری... اشتباهی بوق زدم... ادامه بده)) ممنون از شما مسئول پاسخگو! خب داشتم می گفتم؛ خط قرمز خطی است فرضی که با مداد گلی یا خودکار قرمز به دور یا روی بعضی چیزها و آدم ها رسم می شود و آن چیز یا آدم را غیر قابل دسترسی می کند یعنی هرکس به آن چیز یا نفر نزدیک شود ممکن است یک جایی اش قرمز شود که این یکجا یا صورتش است (اشاره به سیلی و مشت و کف گرگی) یا ماتحتش است (اشاره به شیوه تنبیه بدنی خردسالان در اروپا) یا آنجایش که [بوووووق]... آها! خب بگذریم. اصولا تمام خطوط فرضی و غیرفرضی زندگی ما می تواند نوعی خط قرمز باشد و خط شناسان نیز معتقدند که هر خطی خط قرمز است مگر اینکه خلافش ثابت شود. عبور با ماشین و سرعت زیاد از خط عابر پیاده یک خط قرمز است. نزدیک شده به خانم هایی که خط چشم و لب تابلو کشیده اند یک خط قرمز است. مذاکره با کسی که از جای دیگر خط می گیرد یک خط قرمز است. درگیر شدن با کسی که کارش خط خطی کردن مردم است یک خط قرمز است. گیردادن به خط انتقال گاز ایران به کشورهای دوست و همسایه یک خط قرمز است. رفاقت با مارهای خوش خط و خال یک خط قرمز است. داشتن چندتا خط ثابت و موقت یک خط قرمز است. خلاصه اینکه هر خطی می تواند خط قرمز باشد ولی جذاب ترین خط قرمز که عبور از آن شما را وارد دنیای ناشناخته ای می کند، خط قرمز سیاس... [بووووووووووووووووووووووووق]!!!

 

چاپ شده در ویژه نامه خط قرمز روزنامه قدس

+ نوشته شده در  ۱۳۹۳/۰۳/۲۳ساعت 21:34  توسط  سعید ترشیزی  | 

نوروزتان مبارک

          نوروز

                                   عید

دوستای گلم!  عیدتون مبارک... 

 امیدوارم در سال جدید هر روز و هر لحظه، لبتون خندون و دلتون شاد باشه

 

 

موضوع انشا: فرهنگ خود را چگونه گذرانده ایم؟!

     فرهنگ

فرهنگ خیلی چیز خوبی است. مردم کشور ما خیلی فرهنگ دار هستند. پدرم که راننده تاکسی است می گوید ما ایرانی ها در رانندگی از همه مردم دنیا فرهنگ دار تر هستیم چون ماشین های مدل 2014 سوار می شویم ولی فرهنگ رانندگیمان هنوز مال زمانی است که شتر سوار می شدیم.  خواهر بزرگه ام که استاد دانشگاه می باشد می گوید فرهنگ مطالعه کردن ما ایرانی ها هم خیلی خوب است چون میزان خواندن صیغه عقد دائم و موقت در کشور ما بیشتر از خواندن کتاب است. خان داداشم که در شهرداری کار می کند می گوید فرهنگ شهروندی ما اینقدر زیاد است که همه مردم می گویند شهر ما خانه ما، برای همین هم بی حیاها هر غلطی که در خانه شان می کنند در سطح شهر هم همان کارها را انجام می دهند. مادرم که خانه دار است می گوید فرهنگ خیلی کلاس دارد و او عاشق فرهنگ است مخصوصا فرهنگ اروپایی چون از وقتی آشپزخانه اپن مد شده است، همه میهمان ها سرویس آشپزخانه جهیزیه اش را می بینند. ولی من خودم از همه بیشتر فرهنگ سیاسی کشورمان را دوست دارم چون خیلی باحال و خنده ناک است. پدرم از دور کناره انگشت سبابه اش را روی گلویش می کشد و می گوید اگر ادامه بدهم و وارد جزئیات بشوم پخ پخ! تازه ما یک وزیر هم داریم که از همه وزیرهای دیگر فرهنگش بیشتر است، برای همین هم اسمش را گذاشته اند وزیر فرهنگ. وزیر فرهنگ ما مثل آن آقا پلیس قد بلنده که رئیس سوخت هم بود، بعد کار و زندگی اش را ول کرد و چسبید به فوتبال و باشگاه پرسپولیس را برای خودش گرفت، خیلی عشق فوتبال است و به جای اینکه در وزارتخانه اش بنشیند و کارش را بکند، هی می رود در زمین چمن پشت خانه ملت اینا، فوتبال بازی می کند و وقتی همه اهالی خانه ملت در چرت و خواب ناز هستند، سر و صدا می کند و با توپ دولایه اش شیشه خانه ملت را می شکند، برای همین هم اهالی خانه ملت هی توپ او را با چاقوی مخصوصشان پاره می کنند و هی به او کارت زرد می دهند و به والدینش هم گفته اند که اگر بچه تان یکبار دیگر از این کارهای بد بکند به او کارت قرمز خواهیم داد.

ما از این انشا نتیجه می گیریم که فرهنگ ما ایرانی ها بعد از آن دیوار دراز که در چین است و آن مثلث های بزرگ که در مصر است و آن چندتا چیز عجیب دیگر، هشتمین عجیب از عجایب هفتگانه دنیا می باشد که هیچکدام از دانشمندان داخلی و خارجی نخواهند توانست آن را درک کنند.

این بود انشای من...

 

چاپ شده در ویژه نامه نوروزی روزنامه قدس

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ساعت 19:58  توسط  سعید ترشیزی  | 

آبریزش مرگ آور

                                       آبریزش مرگ آور

چندروز پیش که بدون شال و کلاه در هوای سرد راهی محل کار شدم بعد از چند ساعت احساس کردم کمی سردرد دارم و دچار آبریزش بینی هم شده ام به همین دلیل دفترچه خدمات درمانی ام را برداشتم و راهی مطب پزشک عمومی شدم. پس از پرداخت حق ویزیت، دکتر من را معاینه کرد و گفت که آبریزش بینی ام مشکوک است و چون از داخل بینی سرازیر می شود، از من خواست مقداری وجه نقد از طریق زیر میز به او پرداخت کنم تا من را به یکی از دوستانش که متخصص گوش و حلق و بینی حاذقی است معرفی کند که بدون نوبت ویزیت نماید. من هم که از اظهار نظر این دکتر خوف برم داشته بود زیر میزی را دادم و آدرس متخصص را گرفتم. پس از مراجعه به متخصص گوش و حلق و بینی و پرداخت حق ویزیت و معاینه شدن، وی به من گفت که آبریزش بینی ام مشکوک است و چون آب بینی از مایعات داخلی بدن است پس باید مبلغی زیر میزی پرداخت کنم تا او من را به دوستش که متخصص داخلی است معرفی نماید تا من را خارج از نوبت معاینه کند. من هم چون می خواستم زنده بمانم، مبلغ را پرداخت کردم و راهی مطب متخصص داخلی شدم و ویزیت را پرداخت نمودم و مورد معاینه وی قرار گرفتم. او هم پس از معاینه گفت که آبریزش بینی ام مشکوک است و چون آب بینی از مغز سرچشمه می گیرد پس باید مبلغی زیر میزی تقبل کنم تا او من را به یکی از دوستانش که متخصص مغز و اعصاب است معرفی نماید تا خارج از نوبت من را معاینه کند. من هم که ترس از ملاقات عزرائیل تمام وجودم را فراگرفته بود دو دستی مبلغ زیر میزی را پرداختم و راهی مطب متخصص مغز و اعصاب شدم و پس از پرداخت حق ویزیت و مورد معاینه قرار گرفتن، متخصص مغز و اعصاب به من گفت که آبریزش بینی من خیلی مشکوک است و چون آبریزش بینی از امراض قدیمی بشر است یک مبلغی از زیر میز پرداخت نمایم تا او من را به یکی از دوستانش که از دکتر گیاهی یا همان عطاری های معروف شهر است معرفی نماید تا خارج از نوبت به مرض من رسیدگی کند. من هم که دیگر  از زندگی نا امید شده بودم و فاصله چندانی بین خودم و خاک گور نمی دیدم مبلغ را دادم و راهی عطاری شدم و در آنجا پس از پرداخت مبلغ ویزیت و معاینه شدن، عطارباشی گفت که آبریزش بینی من بخاطر سرماخوردگی است و پس از مبلغ هنگفتی که از زیر میز از من گرفت، تجویز کرد که سر راه از سبزی فروشی دو کیلو شلغم بخرم، شب بپزم هم خودم را بخور بدهم و هم شلغم ها را بخورم تا فردا صبح سرماخوردگی و آبریزش بینی ام خوب شود!

 

چاپ شده در ماهنامه موج کویر

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۱۲/۰۲ساعت 9:26  توسط  سعید ترشیزی  | 

بحران مسی!

                                             

بحران مسی

 

 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۹/۲۸ساعت 20:41  توسط  سعید ترشیزی  | 

موضوع انشا: اعتدال را تعریف کنید

اعتدال خیلی چیز خوبی است. ما باید در زندگی خود اعتدال داشته باشیم. آدم های اعتدال دار خوب هستند. شاعر درباره اعتدال می فرماید: «از اعتدال خارها گل می شود». پدرم می گوید ما مردان اگر بتوانیم در زندگی زناشویی اعتدال را رعایت کنیم، مجوز خواهیم داشت که به جای یکی، چهارتا همسر دائمی بگیریم و حالش را ببریم. او می گوید کارخانه های خودروسازی ما هم خیلی به اعتدال فکر می کنند چون در تولید ماشین های خود از نایلون زباله به جای ایربگ و از حلب روغن نباتی به جای آهن استفاده می کنند تا تعداد میّت شدگان تصادف ها زیاد شود و اعتدال میان تعداد موالید و فوتی ها رعایت شود. پدرم اعتقاد دارد که بازاریان و کسبه ما هم خیلی اعتدال دوست هستند. آن ها تا می فهمند که قرار است قیمت کالایی زیاد شود، سریع یک عالمه از آن چیز را می خرند و در انبارهای بزرگشان جمع می کنند تا میان مردم، اعتدال در نداشتن آن جنس و کالا حفظ شود. او می گوید بعضی از نمایندگان مجلس بیشتر از بقیه مردم اعتدال دار هستند. آن ها آنقدر اعتدال دارند که در تمام رای گیری های صحن مجلس، اگر در مرخصی یا خواب ناز نباشند، همیشه رای معتدل یا همان ممتنع می دهند تا خودشان را مدیون خلق خدا نکنند. پدرم می گوید دولت قبلی ما هم خیلی اعتدال داشت چون در یک خط حرکت می کرد و فقط کاری را که خودش دلش می خواست انجام می داد و به حرف هیچکسی هم گوش نمی کرد. تازه هرکسی که اعتدالش با اعتدال او یکسان نبود را با داس درو می کرد تا اعتدال یکسانی در جامعه برقرار باشد. پدرم در مورد دولت جدیدمان چیزی نگفت و سکوت کرد ولی من خودم شنیدم که دولت جدیدمان اسمش دولت اعتدال است و آمده تا آب و هوای سیاسی اقتصادی کشور را معتدل کند. تازه خودم دیدم که دولت جدید با خودش کلید دارد و برای اولین بار می خواهد به جای لگد، سنجاق سر، تبر و تی ان تی، از کلید برای باز کردن قفل های بسته کشورمان استفاده کند.

ما از این انشا نتیجه می گیریم که اعتدال خوب است و همه مردم و مسئولین ما اعتدال را دوست دارند و اعتدال انواع مختلفی دارد و هرکسی تلاش می کند یکجوری اعتدال را رعایت کند و ما باید منتظر باشیم تا ببینیم نتیجه اعتدال با طعم تدبیر و امید و کلید چه خواهد شد. این بود انشای من...


چاپ شده در هفته نامه روشنا

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۸/۱۱ساعت 19:12  توسط  سعید ترشیزی  | 

غلط نامه تصویری

 فلاش تانک

 

عادل فردوسی پور

 

شاهرود

 

کوکتل مولوتف

 

فرشته

 

                                    چاپ شده در ماهنامه ستون آزاد

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۱۳ساعت 18:37  توسط  سعید ترشیزی  | 

با هم نخندِن؛ به هم بِخِندِن!   ( لهجه مشهدی )

«مولوی» که از شاعرایِ مَقبولِمایِ مِگه: «خُنُک آن دَم که نشینِم تو اِیوون مو یُ تو ... به دو نَخشُ به دو صورت به یَکی جون مو یُ تو». ای یَنی «مولوی» عینِ «فردوسی» بِچّه مِشَد نِبوده بِرِیکه بِرِیِ خُنُک رِفتن وَرخاسته با رِفیقِش رِفته رو اِیوون نِشِسته ولی یَک مِشَدی وَختی هوا گرُم مِره، بِرِیِ خُنُک رِفتن راهای دِگه یی دِره. یَکسری از مِشَدیا که مِشَدیه اصیل نیستن یَنی نِجادِشا قاطّی دِره، تو تابستونا از راهایِ کلاسیک بِرِیِ خُنُک رِفتن بهره مُبُرَن؛ مَثَلَندِش ناسَن مِپِرَّن تو حوضِ وسطِ حُولی خِنَشایُ غوطّه مُخورَن یا دَرِ یخچالِشایِ واز مُکُنَنُ مِرَن لاش وایمِستَن یا تُنبونِ اِضافیشایِ وَرمِدِرَن یَک چَکِ آبی پیشینگَش مُکُنَن که نَمدار بِره یُ بعد هِلِکوفتِری بالا کِلَّشا مِچِرخِنَن تا بادِ خُنُک اَزِش وِل بِره بیرون، ولی مِشَدیایِ اصیل جورایِ دِگه یی خُنُکی ایجاد مُکُنَن. یَک بزرگِ مِشَدی گفته: «با هم نَخَندِن؛ به هم بِخِندِن»؛ مِشَدیایَم ای جُملَره دِلَنگونِ گوشِشا کِردنُ بِرِیِ خُنُک رِفتن از هَمی فورمول استفاده مُکُنَن. مَقبول ترین رایِ خُنُک رِفتنِ مِشَدیا تو تابستون، خُنُک کِردنِ هَمدِگه یه. مثلا تو یَک چِراغون یَکنِفر که یَک جوکِ خِنده داری تَریف مُکُنه، باقیه هماهنگ مُکُنَن که یَک خُردویَم بِزِش نخِندَن؛ ایجوری یارو هَمچی خُنُک مِره که اَندِزه یَک کولر 7هزار اَزِش سرما وِل مِره بیرون. یا وَختی یَکنِفر میه حرف بِزِنه یا سخنرانی کنه، ناسَن هَمّه وَرمِخِزَن مِرَن تا یَرِگه ایکه مُخواسته حرف بِزِنه ایقذَر خُنُک بِره که انگاری کولر گازی اینوِرتِرِ ال جی یِ. جِواب ردّ دادنِ دختر مِشَدی به پسری که جولو رِفیقاش اَزِش خواستگاری کِرده یا جِواب ردِّ پسر مِشَدی به یَک دختر که تو یَک جمعی بِزِش ابراز علاقه کِرده یَم یَکی دِگه از راهایِ خُنُک کِردنِ که معادل رِختنِ یَک قِلِفت آبِ تِگَری رو کِلّه آدم، خُنُک آوَره. رایِ دِگِیِ خُنُکی ایجاد کِردن ایه که مِشَدیا تو تابستونا عینِ زمستونا به یَکی که آدرس نابَلَده یُ اَزِشا مُپُرسه، نِمِگَن مِدِنُم ولی نِمُگُم؛ تو تابستونا مِگَن مِدِنُمُ مُگُم ولی از اَلَکی آدرسِ یَک میلانِ بُمبَست رِ مِدَن تا یَرِگه بِره گُرُمبَستی بُخوره به تَیِ میلان بُمبَستُ اَندِزه شُمالی که از پَنکه چُخدی وِل مِره، خُنُک بِره. ولی یَک چیزی هستِگ که یَک مِشَدی رِ ایقذَر خُنُک مُکُنه که مِگی بُدونِ پیرهَنُ تُنبون تو قطب جونوب نشسته یُ دِره با خرسایِ قطبی بوجول بازی مُکُنه. یَنی هیچّه تو عالَم او رِ ایقذَر خُنُک نِمُکُنه؛ اویَم وَختیه که یَک مِشَدی یَکساعت تو صفِ شُله سَلطی وایسِته یُ یَک عالَمَم باقیه رِ توله بِده ولی هَم به او که بِرِسه دَرِ دیک رِ بُگذارَنُ  بِزِش بگن برو رَدِّ کارِت یَره، شُله تِموم رَفت!

واژه نامه:

مَقبول: نیکو  ...  وَرخواستن: بلندشدن  ...  ناسَن: یکهو  ...  حُولی: حیاط ...  غوطّه خوردن: شنا کردن  ...  تنبون: شلوار  ...  پیشینگه: ریختن مایعات  ...  دِلنگون: آویزان  ...  چِراغون: مهمانی شبانه  ...  خُردو: کوچک  ...  بِزِش: بهش  ...  یَرِگه: یارو  ...  ایقذَر: اینقدر  ...  قِلِفت: قابلمه  ...  میلان: کوچه  ...  شُمال: باد  ...  چُخد: سقف  ...  توله دادن: هول دادن


     چاپ شده در ماهنامه ستون آزاد

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۵/۰۴ساعت 23:17  توسط  سعید ترشیزی  | 

کاندیدای مردمی حزب باد...

                                     

نامزد رد صلاحیت شده ی چندمین دوره انتخابات ریاست جمهوری...

حامی همیشگی حقوق زنان...

دکتر منیژه زن سالاران

 

اگر می خواهید مجازات شوهرکشی به پرداخت 100هزار تومان جزای نقدی کاهش یابد...

اگر می خواهید با تغییر ژن های انسانی، حاملگی و زایمان به مردان منتقل گردد...

اگر می خواهید مردان جامعه از پشت ماشین سواری به پشت ماشین لباسشویی انتقال یابند...

اگر می خواهید تساوی حقوق زن و مرد تبدیل به 99 به 1 به نفع زنان شود...

اگر می خواهید حق بهره برداری از معادن طلای کشور برای مدت 200سال به زنان واگذار گردد...

اگر می خواهید دیه مرد یک هشتم دیه زن شود...

اگر می خواهید یارانه نقدی فقط به حساب زن خانواده واریز گردد...

اگر می خواهید رسم پسرکشی در جامعه نهادینه شود...

اگر می خواهید گام بلندی در جهت ساخت فضاپیما با هدف ارسال مردان به کرات غیرقابل سکونت برداشته شود...

اگر می خواهید حق خواستگاری و طلاق با دختران باشد...

اگر می خواهید تمام دریای خزر محل شنای بانوان شود و ورود آقایان ممنوع گردد...

به من رای بدهید...

من منیژه زن سالاران با 18سال و چندماه سن و بیش از نیم قرن تجربه در زمینه مبارزات خانگی، خیابانی و سیاسی علیه سلطه مردان بر جهان با دارا بودن کمربند مشکی دان4 کیوکوشین کاراته و 7مدرک دکتری از دانشگاه های هوایی و هاوایی و ارائه بیش از یکصد مقاله علمی پژوهشی در زمینه «بررسی نقش تبیین گر فعالیت ها در بستر منابع موجود در نگاه فرا اکسپرسیونیسم» و کسب عنوان بهترین مخترع زن در جشنواره خوارزمی بخاطر اختراع «نانو اسید ذوب کننده جنس نر» و 15سال سابقه درخشان مدیریتی به عنوان مدیر نمونه آشپزخانه منزلم، به حسب عشق خدمتگزاری به همجنسان و احساس تکلیفی که در این برهه از زمان در من شکل گرفت و بنا به اصرار جمع کثیری از زنان همسایه و فامیل، کاندیداتوری خود را جهت شرکت در چندمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اعلام می دارم.

کاندیدای مورد حمایت جامعه زنان ورزشکار، زنان خانه دار، زنان خیابانی، زنان شاغل، زنان مطلقه، زنان تیتیش مامانی، زنان با مرام، زنان مدل، زنان سلیته و بقیه زنان کشور...

من پارک دوبل را از امتحان رانندگی حذف می کنم...

من نسل سوسک ها را از روی کره زمین منقرض می کنم...

من مادرشوهر ها را به جزیره آدمخوارها تبعید می کنم...

من تست هوش را از تمام آزمون ها حذف می کنم...

من رینوپلاستی و تاتو و لیپوساکشن و بوتاکس را اجباری می کنم...

من واردات مرد مصنوعی و چینی را آزاد می کنم...

من قرص ضد بارداری را بر سر سفره ها خواهم آورد...

بخاطر خواهر و مادرتان هم که شده به من رای بدهید!!

زنده باد تابستان... زنده باد آزادی... زنده باد زن...


منتشر شده در ماهنامه اینترنتی دخت ایران

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۳/۳۱ساعت 20:19  توسط  سعید ترشیزی  | 

ملاقات شبانه با شیطان پورشه سوار

می گویند خواب مجرد خواب نیست؛ کپه مرگ است! من هم یک شب کپه مرگم را گذاشته بودم. در عالم خواب شیطان را دیدم که سوار بر پورشه ای آتشین با 305 کیلومتر سرعت در حال عبور بود که تا من را دید ترمز ABS پورشه اش را گرفت و در جا جلوی پایم ایستاد. به او گفتم: «ای شیطون! اینو از کجا خریدی؟ اینا نو ش چنده»؟! شیطان پوزخندی زد و گفت: «بچه ی آدم! اگر تو هم از اینها می خواهی باید به حرف من گوش کنی». گفتم: «من که تو زندگیم زیاد به حرفت گوش کردم ولی هیچوقت پراید هم عایدم نشد چه برسه به پورشه». شیطان گفت: «نه؛ به جان خودم ایندفعه فرق دارد. اگر می خواهی تو هم آنقدر پولدار بشوی که بتوانی یکدانه از اینها بخری که خیلی باحال است و گاز خورش هم ملس می باشد، نباید ازدواج کنی»! گفتم: «دود اگزوز اسپورتش تو حلقم ولی این یک قلمی که گفتی رو دیگه نمیشه ازش گذشت. سوار خر بشی ولی نامزدت هم ترک خر نشسته باشه بهتر ازینه که سوار پورشه بشی ولی صندلی بغل دستیت پر از خالی باشه». شیطان از این گفته ی من سخت برآشفت و تکه ای آتش از زیر بغلش کند و به سمتم پرتاب کرد که اگر جاخالی نداده بودم همچون مرغ داخل سولاردام شده بودم. بعد هم با عصبانیت گفت: «ای خاکی! اگر می بینی از بدو خلقت آدم تا همین الان در تمام قرون و اعصار و دوران، اینقدر تبلیغ ازدواج کردند و دائم در گوشتان خوانده اند که ازدواج چنین است و چنان است و تجرد فلان است و بهمان، فقط به 3دلیل بوده است. اول اینکه در دنیا خیلی به آدم ها خوش نگذرد و آن ها با مقایسه زندگی قبل از ازدواج که بهشت بوده و زندگی بعد از ازدواجشان که جهنم شده، برای حضور در بهشت و جهنم اخروی آمادگی لازم را کسب نمایند و به نوعی مانور آمادگی آخرت برگزار شده باشد. دوم اینکه مصائب ازدواج باعث شود که آدم ها زیاد عمر نکنند و دنیا را انسان های پیر و فرسوده فرا نگیرد تا چرخه ی تولید انسان همچنان در جریان باشد و صنعت آدمسازی ورشکست نکند. و سوم اینکه با ازدواج سرمایه های در دست آدم ها به گردش بیفتد و پول های پس انداز شده ی آن ها خرج شود تا اقتصاد هم شکوفا گردد. با شنیدن این گفته های شیطان کمی به فکر فرو رفتم و سپس گفتم: «اگه اینجوریه و ازدواج اینقدر بده که تو میگی پس چرا اونایی که عوض یکبار، دو سه یا چهاربار ازدواج می کنن و تعدد زوجات پیش می گیرن هرروز جوون تر و سرحال تر از قبل میشن یا چرا اونایی که هی از این یکی طلاق میگیرن و مهریه شون رو میذارن اجرا و میرن سراغ تشکیل یک زندگی مشترک دیگه هر روز از روز قبل پولدارتر و شادتر میشن»؟!

شیطان اینها را که شنید اندکی هنگ کرد و سپس فریادی کشید و صورت خود را مخدوش نمود و جامه از تن درید و پایش را تا زانو روی پدال گاز فشار داد و سر به کوه و بیابان نهاد!


                                      چاپ شده در صفحه سوسه روزنامه قدس

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۲/۳۱ساعت 21:29  توسط  سعید ترشیزی  | 

زن در سینما مثل بارباپاپا عوض میشه!

                                              

یکی از مصادیق مقوله زن و سینما، زن در سینما است. البته منظور ما زن در سینما است نه زن در سینما! یعنی زن داخل سالن سینما نه اینکه زن به عنوان بازیگر در فیلم های سینمایی. تجربه ثابت کرده که زن در سینما یادآور کارتون قدیمی «بارباپاپا» که در شرایط مختلف عوض می شد، است؛ یعنی زن وقتی به سینما می رود بسته به ژانر فیلمی که به نمایش درمی آید، او هم تغییر حالت می دهد. حالا برای اینکه خوب شیرفهم شوید نوع برخورد زنان با ژانرهای مختلف فیلم های سینمایی را برای شما به طور مختصر شرح می دهیم:

فیلم عاشقانه و درام: زن کاملا محو فیلم شده به طوریکه زاویه چشمانش با پرده سینما از اول تا آخر فیلم از حالت مستقیم خارج نمی گردد و تنها صدایی که از او به گوش می رسد صدای بالاکشیدن آب دماغش است و هر 30ثانیه یک دستمال کاغذی مچاله که مملو از اشک چشم و آب دماغ می باشد از سوی او به طرفینش پرتاب می گردد.

فیلم ترسناک: زن داخل صندلی اش جمع می شود و خود را به شکل و اندازه یک توپ پینگ پونگ درمی آورد؛ از دقیقه اول فیلم تا تیتراژ پایانی، چشمانش کاملا بسته است و هر از چندگاهی هم که از روی فضولی زنانه، چشمانش به اندازه چشم ژاپنی ها باز می گردد پس از یک صدم ثانیه با صدای جیغ مهیبی که از دهان خودش خارج می گردد، دوباره بسته می شود.

فیلم رزمی: زن در تمام طول فیلم با شخصیت اصلی فیلم همزادپنداری می کند و به مقایسه آلات قتاله مورد استفاده در فیلم با لوازم آشپزخانه اش می پردازد و در حین تماشای فیلم همانطور که به دوستان و زنان همسایه پیامک می دهد و قرار می گذارد که فردا بروند باشگاه رزمی سر کوچه ثبت نام کنند، گهگاه بطور ناخودآگاه ضرباتی را بر اشخاص طرفین خود وارد می نماید.

فیلم موزیکال: تماشای اینگونه فیلم ها به یک زن توصیه نمی شود چون از ثانیه اول فیلم تا پایان یافتن آن، همچون اسپند روی آتش، آرام و قرار نخواهد داشت و جنبش هایی موزون از سوی او مشاهده خواهد شد که تا چندین روز پس از تماشای فیلم هم در منزل ادامه خواهند داشت.

فیلم خانوادگی: زن در هنگام تماشای این نوع فیلم به فیلمنامه، بازیگر و موضوع فیلم کاری ندارد و در طول فیلم توجهش صرفا به نوع و مدل لوازم خانگی و چیدمان منزل و جنس و مارک لباس بازیگران است و هر از چندگاهی با صدای جیغی دیگران را متوجه یکی بودن فلان وسیله آشپزخانه نقش اول فیلم با سرویس جهیزیه خودش خواهد کرد.

فیلم جنایی: زن از ابتدای فیلم هر 5دقیقه یکبار با صدای بلند طوری که همه حاضران تا شعاع 500متری متوجه بشوند تاکید می کند که قاتل فلانی است و در اکثر موارد، آخر فیلم معلوم می شود تمام بازیگران فیلم به نوعی در قتل مقتول نقش داشته اند الا همان که زن مذکور آن را قاتل می دانسته است.

به دلیل پاره ای از ملاحضات سیاسی امنیتی از بیان نوع رفتار زنان در قبال تماشای فیلم های ژانر کمدی، معمایی، علمی تخیلی، اکشن، فانتزی و.... معذوریم!

 

                                   منتشر شده در ماهنامه اینترنتی دخت ایران

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۲/۰۱ساعت 19:18  توسط  سعید ترشیزی  | 

عید ساده یا پر هزینه ... مساله این است!

 

                      عید

بگذارید همین اول اعتراف کنم که تیتر فوق صرفا جهت گول زدن شما خوانندگان بی نوا که همچون کوزت در چنگال تناردیه ی گرانی ها گرفتار شده اید و ترغیب کردنتان به خواندن ادامه مطلب بود وگرنه هر عقل سلیمی می داند که امسال مثل سال های قبل نیست که شما مردم قدرت انتخاب داشته باشید که عیدتان را ساده برگزار کنید یا پر هزینه چون اگر بخواهید هم نمی توانید خرج کنید؛ ولخرجی پول می خواهد، پول هم رابطه می خواهد. از آن رابطه ها... مثل رابطه با خاوری چیزی؛ البته نه از آن خاورها که همگام با شیر سماور در ارتباط مستقیم با داور است بلکه خاوری که با خاوری از پول خاور میانه را به مقصد کانادا ترک کرد. پس حالا که ارتباطی با خاوری و انحرافی و دولتی و مجلسی و محتکر و مختلس ندارید عین بچه آدم بنشینید به برگزاری ساده عید فکر کنید. البته اینکه می گوییم ساده نه اینکه مثل دولتمرد ساده زیستمان از روی سادگی به سادگی بگویید خوردن آجیل را تحریم کنید، نه نیازی به تحریم محریم نیست، همینجوری اش هم کلی تحریممان کرده اند و آزار نداریم که خودمان هم خودمان را تحریم کنیم بلکه فقط کافی است کمی تجملات را کم کنید و یک ذره هم خلاقیت به خرج بدهید. به عنوان مثال آجیل متشکل از تخمه با یکسری مغوز(!) مثل مغز پسته و بادام و فندوق است که می شود آن مغوز که فرعیات است را فاکتور بگیرید و بچسبید به اصل که تخمه است. اصل یعنی تخمه را هم لازم نیست از آجیل فروشی تهیه کنید بلکه فقط کافیست یکماه قبل از عید یک عدد تخمه را در باغچه ای گلدانی جایی بکارید، یک 4لیتری آب حرامش کنید تا گیاه آفتابگردان از آن بروید و تخمه دهد، بعد تخمه ها را جدا کرده، با مقادیری آب و نمک تفت دهید و به عنوان آجیل عید بگذارید جلوی میهمانان تا تقّ تق بشکنند و حالش را ببرند. در خصوص میوه هم که از مقوله های کمرشکن و آه از نهاد برآور عید است فقط لازم است تغییری جزئی در نوع میوه به عمل آورید یعنی شما بروید میوه تان را بخرید ولی خدا که فقط پرتقال و سیب و موز را خلق نکرده، حتما از اوضاع اقتصادی این روزهای مملکت ما خبر داشته که آمده زالزالک را هم آفریده و قاطی میوه ها جا زده پس بروید زالزالک بخرید و بگذارید جلوی میهمانان. هم میوه است و هم در بدترین حالتش اگر میهمان خیلی پررو و تخس باشد و به جای یکی دوتا، یک مشت بردارد، باز هم به اندازه یک قاچ سیب هزینه از جیبتان نرفته است. می ماند شیرینی و شکلات که راه برون رفت از این بحران را هم باید در متون قدیمی این مرز و بوم جستجو کنید. در گذشته رسم بر این بود که وقتی خانواده دختر پول نداشت جهیزیه را جور کند یا پسر و خانواده اش خرج عروسی را جور نکرده بودند به بهانه مردن پدر بزرگی، خان عمویی، بزرگ فامیلی چیزی مجلس عروسی را عقب می انداختند تا پول از یک جایی برسد، حالا شما هم با بهره گیری از این ترفند می توانید به بهانه فوت ننه بابای همسایه بغلی تان و با این استناد که اگر او شما را شیرینی و شکلات به دست می دیده دلش می شکسته و دلخوری پیش می آمده، خودتان را از خرید این قبیل تنقلجات هم معاف دارید.

مخلص کلام اینکه فقط اینجوری می شود امسال یک عید ساده و کم خرج برگزار کنید... تا سال بعد هم خدا بزرگ است!

                                 چاپ شده در ویژه نامه عصرانه روزنامه قدس

 

                                           عید

                                                     عیدتون مبارک 

                  انشاا... سالی سرشار از شادی و خنده پیش رو داشته باشید...

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ساعت 9:48  توسط  سعید ترشیزی  | 

مطالب قدیمی‌تر

تازه ترین مطالب

وب است و سکوت است و خاک است و من...!
عیدتان مبارک...
خط قرمز [بووووووق]
نوروزتان مبارک
آبریزش مرگ آور
بحران مسی!
موضوع انشا: اعتدال را تعریف کنید
غلط نامه تصویری
با هم نخندِن؛ به هم بِخِندِن!   ( لهجه مشهدی )
کاندیدای مردمی حزب باد...
لیست تمام مطالب

پیوندها

مجید کارتون
دست دوم
طنز دوني
تنظ نوشته های ارژنگ حاتمی
خانه خلوت من
بو الفضول الشعرا
طنز نبشته هاي سعيد زاهدي
آفرودييت
عشق يعني باران
پارک ممنوع ، والا پنچر مي شويد
مقراض تناقض
بي تو مي ميرم ...
امل _ چمران
شلم شووربا
وب خند
کاملا شخصي
وقايع ابن محمود
ديوونه خونه من
پرچين راز
گاز اشک آور
وقت و بي وقت
کاريکاتورهاي محسن مالکي
مداد سياه من
قاصدک عشق
خاگينه
طنز نبشته هاي کلپاسه
راديکال باشي
سه دست
تريبون آزاد
سيد ايمان سجادي
مداد رنگي کوچولو
پرسه هاي يک مهاجر
غزل ناب جواني
طنزهاي زهرا درّي
عکس در عکس
خاطرات يک مرد مرده
آقا اجازه ؟
شايد بشه متفاوت بود
بيا تو حالشو ببر دادا
دوست داشتني ترين
مداد سفيد کوچولوي من
دوباره منم تينا
خودت باش
حسرت خيس
باغ گیلاس
مدل مو
با تو حکایتی دگر
طنازیهای دو ایده الیست کم توقع
خبرنگار
قصه های من و علوم
طنز آقا گلچین
گروه شما
مهر آوه
اندر احوالات یکارمندانشجو
خبرگزاری وانا
پرسه
وبلاگ شعر و ادب (روح ا... احمدی)
یادداشت های یک جوجه گرافیست
خاله سوسکه
اهمیت نصرا... خان بودن
نوش و نیش
طنز
مینی پاترول
ترنم
جوکستان شلم شوربا
فرزانگان هرگز نمی میرند
استاذنا
قدوس
هارمونیکا
از الف تا ی
سرخپوست سرخ
از سرعت خود بکاهید
روزنه خیال
خنده نمکین خدا یوسف زهرا
دانلود رایگان کتاب رمان شعر آهنگ
وین رونی محشرترین بازیکن دنیا
شطرنجی
عکس جک آهنگ
سیاه زرد
طنزنوشته های مهرزاد گورکانی
چرت نوشته های کسیکه وجود خارجی ندارد
شعر طنز
همه چیز بازار علی اس ام اس
خاطرات یک تبعیدی
بهترین جکهای ایرانی
فرهاد ناجی
تنهایی پر هیاهو
اندرونی
فراموش کن عشق را
سرباز رهبری
طرفداران امید
اشعار هوشنگ ابتهاج
داستان عشق ما
یاد من باشد تنها هستم
ضد پسر
اتاق ریاضی
پرواز و حیات=زندگی
شیرین نمکی
پاتوق
صدای خاموش
با عشق زمان فراموش می شود و با زمان عشق
دریای بیکران
قبرنوشته های یک مرده بی فک فامیل
لطفا کرگدن را قلقلک ندهید
طنزشگاه اغو
طنزها و نطنزها
ارغند
قلب کوچک من
مسخره الشعرا
دختر خوانده خدا
مطرب عشق
یادداشت های بانوی بهمن ماه
خط خطی های من
شادی و خنده
جودی بیگم
رستاخیز پروانه ها
اسیر خاک
یادداشت های زمردین
پری با من حرف بزن
آبی آرام
meonie
گفتگو در تنهایی
بال های رنگی
کاش خدا سخن بگوید
ته نوشته ها و خاطرات آرشام
میر آخور
اس ام اس امین اس ام اس جدید
به کجا چنین شتابان
عاشقانه ها
کجراهه
سین هشتم
راهی برای یادآوری
همدل
همه چی
نفس
همه چی به توان طنز
هرچی دلت بخواد
نوشته های یک انسان
شبانه . بلاگفا
رئال مادرید
دیگران چه می گویند
چتر سبز
خانه ی دوست اینجاست
ستاره آسمان من
زن و خانواده
اینجا یک زن می نویسد
بهار نارنج
محمدمهدی اسدزاده
کافه اسکین (قالب وبلاگ)

بازدیدکنندگان


 RSS 

طراحی قالب: CafeSkin

POWERED BY
BLOGFA.COM