من اگه خدا بودم

من اگه خدا بودم شهر بم هرگز نمی لرزید
نیمه شب اون غنچه ی نوزاد از نگاه مرگ نمی ترسید
من اگه خدا بودم مادرهای دجله ی خونین نمی مردند
از فرات سرخ آلوده ، نو عروسها ماهی مرده نمی خوردند
من اگه خدا بودم دخترهای اورشلیم و غزه و صیدا
جای حکم تیر و نارنجک ،ترانه می نوشتند روی دیوارها
هر کسی جای خدا بود ،شاهد این روزگار و این زمین زار
دسته کم معجزه ای می کرد برای بچه های بی کس و بیمار

اگه کفره کلام من ، یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه بازی واژه نمی بازم من کافر
صدای زنگ بی رحمی سر هر کوچه و برزن
به گریه میرسه از درد دل سنگ و دل آهن

اگه دیوار کجی ها رفته بالا تا ثریا
دست معمار خدا بود خشت اول من و ما
چه عیبی داشت اگه فردا جهان بهتر از این می شد
خدا میرفت و یک مادر پرستار زمین می شد

اگه کفره کلام من ، یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه بازی واژه نمی بازم من کافر
صدای زنگ بی رحمی سر هر کوچه و برزن
به گریه میرسه از درد دل سنگ و دل آهن

سفره سین

پلاس کهنهء اندیشه را دور باید انداخت
زمان بر مغز و پوست کهنگی میتازد امروز
چه کم داریم من و تو از درخت و سنگ بی مغز و زمین ای دوست
بنگر بنگر زمین هم پوست میاندازد امروز
پلاس کهنهء اندیشه را دور باید انداخت
زمستان هر چه بود تاریک و طولانی
دل ما هر چه شد سرد و زمستانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
به شاد باش شمیم بارش نم نم
به فال نیک دیدار گل مریم
بیا تا یک نفس شکرانهء امروز
به داغ دل فراموشی دهیم با هم
به داغ دل فراموشی دهیم با هم
بزن ای طبل باران
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما
زمستان هر چه بود تاریک و طولانی
دل ما هر چه شد سرد و زمستانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
تماشا کن در آینهء نوروز
نمیبینی غبار قصهء دیروز
مبادا بر چلیپای شب سرما
مسیحائی چنین بخشنده و دلسوز
مسیحائی چنین بخشنده و دلسوز
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما
سلام سایهء سالار سرو ناز
سرود سار و سهره سرود عشق ورزی
سپیده سیل سوسن در سحرگاه
سمن بود ساعت سرشار سرسبزی
سمن بود ساعت سرشار سرسبزی
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما

شب زده

عزیز بومی ای هم قبیله
رو اسب غربت چه خوش نشستی
تو این ولایت ای با اصالت
تو مونده بودی تو هم شکستی
تشنه و مومن به تشنه موندن
غرور اسم دیار ما بود
اون که سپردی به باد حسرت
تمام دار و ندار ما بود
کدوم خزون خوش آواز
تو رو صدا کرد ای عاشق
که پر کشیدی بی پروا
به جستجوی شقایق
کنار ما باش که محزون
به انتظار بهاریم
کنار ما باش که با هم
خورشید و بیرون بیاریم
هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از شب به نیت روز
رفتن و رفتن صادق و ساده
نیامدن باز اما تا امروز
خدا به همراه ای خسته از شب
اما سفر نیست علاج این درد
راهی که رفتی رو به غروبه
رو به سحر نیست شب زده برگرد