ستاره دنباله دار

تو آسمون زندگیم ستاره بوده بی شمار
اما شبای بی کسی یکی نمونده موندگار
یکی نمونده از هزار
ستاره های گمشده هر شب من هزار هزار
اما همیشگی تویی ستاره ی دنباله دار
ای آخرین ، تنهاترین آواره ی عاشق
هر شب عمرم همراه با من ستاره ی عاشق
ای تو آشنای ناشناسم
ای مرهم دست تو لباسم
دیوار شبم شکسته از تو
از ظلمت شب نمی هراسم
انگار که زاده شده با من
عشقی که من از تو می شناسم
تو بودی و هستی هنوز سهم من از این روزگار
با شب من فقط تویی ستاره ی دنباله دار

شب زده

عزیز بومی ای هم قبیله
رو اسب غربت چه خوش نشستی
تو این ولایت ای با اصالت
تو مونده بودی تو هم شکستی
تشنه و مومن به تشنه موندن
غرور اسم دیار ما بود
اون که سپردی به باد حسرت
تمام دار و ندار ما بود
کدوم خزون خوش آواز
تو رو صدا کرد ای عاشق
که پر کشیدی بی پروا
به جستجوی شقایق
کنار ما باش که محزون
به انتظار بهاریم
کنار ما باش که با هم
خورشید و بیرون بیاریم
هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از شب به نیت روز
رفتن و رفتن صادق و ساده
نیامدن باز اما تا امروز
خدا به همراه ای خسته از شب
اما سفر نیست علاج این درد
راهی که رفتی رو به غروبه
رو به سحر نیست شب زده برگرد

قوزک پا

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
چشای همیشه گریون اخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی برا خفتن نداره
میخوام از دست تو از پنجره فریاد بکشم
تب بی تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشم
مثل سایه پا به پا من تو رو همرام نکشم
بذار من تنها باشم میخوام که تنها بمیرم
برم و گوشه تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیر زنجیره غمت
دست و پام غرق به خون شد دیگه بسه موندنت

جشن دلتنگی

شب آغاز هجرت تو
شب از خود گذشتنم بود
شب بی رحم رفتن تو
شب از پا نشستنم بود

شب بی تو ، شب بی من
شب دل مرده های تنها بود
شب رفتن ، شب مردن
شب دل کندن من از ما بود

واسه جشن دلتنگی ما
گل گریه ، سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو
هم زمین ، هم ستاره بد بود

از هجرت تو شکنجه دیدم
کوچ تو اوج ریاضتم بود
چه مؤمنانه از خود گذشتم
کوچ من از من ، نهایتم بود

به دادم برس ، به دادم برس
تو ای ناجی تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من

سهم من جز شکستن من
تو هجوم شب زمین نیست
با پر و بال خاکی من
شوق پرواز آخرین نیست

بی تو باید دوباره برگشت
به شب بی پناهی
سنگر وحشت من از من
مرهم زخم پیر من کو ؟

واسه پیدا شدن تو آینه
جاده ی سبز گم شدن کو ؟
بی تو باید دوباره گم شد
تو غبار تباهی

با من نیاز خاک زمین بود
تو پل به فتح ستاره بستی
اگر شکستم ، از تو شکستم
اگر شکستی ، از خود شکستی

به دادم برس ، به دادم برس
تو ای ناجی تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من

شطرنج

از پس پرده نگاه کن ، مثله شطرنجه زمونه
هرکسی مثله یه مهره توی این بازی می مونه
یکی مثله ما پیاده ، یکی صد ساله سواره
یه نفر خونه به دوشه ، یکی دو تا قلعه داره
یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدن
رو به روی هم یه عمره ما رو دارن بازی می دن

اونا که اوله بازی توی خونه ی تو و من
پیش پای اسب دشمن ، اون همه سرباز رو چیدن
ببین امروزم تو بازی میونه شاه و وزیرن
هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر می گیرن (سنگر می گیرن)

تاج و تخت شاه دیروز ، در قلعه شون نمی شه
به خیالشون که این تاج سرشونه تا همیشه
یادشون رفته
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمی باخت
تاج و از سرش تو میدون لشگر پیاده انداخت

اونکه ما رو بازی می ده ، اونه که مهره رو چیده
اونکه نه شاهه ، نه سرباز
نه سیاهه (نه سیاهه) ، نه سفیده (نه سفیده)

نفرین نامه

شرمت باد ای دستی که بد بودی بدتر کردی
هم‌بغض معصومت را نشکفته پرپر کردی
هم‌بغض معصومت را نشکفته پرپر کردی
ننگت باد ای دست من ای هرزه گرد بی‌نبض
آن سرسپرده‌ات را بی یار و یاور کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی‌ها آخر چرا سر کردی
دستی با این بی‌رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
سربرده در گریبان بی‌خودتر از همیشه
حیفت نهایتی که با من برابر کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی‌ها آخر چرا سر کردی
دستی با این بی‌رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
زهر این نفرین نامه جای خون در من جاری
این آخرین شعرم را پیش از من از بر کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی‌ها آخر چرا سر کردی
دستی با این بی‌رحمی دیگر بریده بهتر

سرخ

خانه سرخ و کوچه سرخ است و خیابان سرخ است
آری از خون پهنه ی برزن و میدان سرخ است
ده به ده پرچم خشم است که بر میخیزد
مزرعه زرد و چپر سبز و بیابان سرخ است
تا گل خونی فریاد در این باغستان
ساقه از ضربه ی شلاق زمستان سرخ است
وحشتی نیست از انبوه مسلسل داران
تا در این دشت غرور کینه داران سرخ است
رو سیاه است اگر این شب مردم کش بد
تا دم صبح وطن سینه ی یاران سرخ است
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است
ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است
ده به ده پرچم خشم است که بر میخیزد
مزرعه زرد و چپر سبز و بیابان سرخ است

بنویس

تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ی ماست
دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس دل ما رو بنویس

بنویس هر چه که ما رو به سر اومد
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو میکشیم نمی شماریم
بنویس از ما که در حال فراریم
توی این پائیز بد فکر بهاریم
 

دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد بسکه دویدم
تو اگر رسیده ای ما رو خبر کن
چرا ان جا که توئی من نرسیدم
تو که از شکنجه زار شب گذشتی
از غبار بی سوار شب گذشتی
تو که عشقو با نگاه تازه دیدی
بادبان به سینه ی دریا کشیدی

بنویس از ما که عشقو نشناختیم
حرف خالی زدیم و قافیه باختیم
بگو از ما که تو خونمون غریبیم
لحظه لحظه در فرار و در فریبیم

خاطرات

باز در چهره خاموش خیال

خنده زد چشم گناه اموزت

باز من ماندم و در غربت دل

حسرت بوسه هستی سوزت


باز من ماندم و یک مشت هوس

باز من ماندم و یک مشت امید

یاد ان پرتو سوزنده عشق

که ز چشمت یه دل من تابید


باز درخلوت من دست خیال

صورت شاد تو را نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش طوفان بود


یاد ان شب که تورا دیدم گفت

دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در ان چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه عشق


یاد ان بوسه که هنگام وداع

بر لبم شعله حسرت افروخت

یاد ان خنده بیرنگ و خموش

که سراپای وجودم را سوخت


رفتی در دلمن ماند به جای

عشقی الوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده اشک

حسرتی یخ زده در خنده سرد


اه اگر باز به سویم ایی

دیگر از کف ندهم اسانت

ترسم این شعله سوزنده عشق

اخر اتش فکند بر جانت