جنگل جاری

در این حریم شبانه ستم گرفته
در این شب خوف و خاکستر که غم گرفته
رفیق روزان روشن رهایی من
ستاره ها را صدا بزن دلم گرفته

قامت یاران از تبر داران اگر شکسته
جنگل جاری رو به بیداری به گِل نشسته
رو به بیداری جنگل جاری جوانه بسته

ستاره سو سو نمیزند اگر چه بر من
رفیق روزان بی کسی ای سرو دامن
در این سکوت سترون سنگر به سنگر
چراغ خورشید واره ی چشم تو روشن

مار در محراب

برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تن
فراز وحشت داری فرود خنجری ای تن
غم آزادگی دارم به تن دلبستگی تا کی
به من بخشیده دلتنگی شکستنهای پی در پی

چرا تن زنده و عاشق کنار مرگ فرسودن
چرا دلتنگ آزادی گرفتار قفس بودن
قفس بشکن که بیزارم از آب و دانه در زندان
خوشا پرواز ما حتی به باغ خشک بی باران

در آوار شب و دشنه چکد از قلب من خوناب
که میبینم من عاشق چه ماری خفته در محراب
خوشا از بند تن رستن پی آزادی انسان
نمیترسم من از ایثار که اینک سر که اینک جان

اگر پیرم اگر برنا اگر برنای دل پیرم
به راه خیل جان بر کف که میمیرند ! میمیرم
اگر سرخورده از خویشم من مغرور دشمن شاد
برای فتح شهر خون تو را کم دارم ای فریاد

در این غوغای مردم کش
در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن